2777
2789

این چیزی که میخام خدمتتون عرض کنم کمی طولانیه، بخاطر مریضی بچه ام زیاد نمیتونم گوشی دست بگیرم، وچون شاغلم، بازم ممکنه دیر بیام پیام بزارم،خواهش میکنم، توهین نکنید، به عقاید همدیگه احترام بزارید و سریع گزارش ندید، 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

وقتی نیستی چطورارشادت کنیم😬

خدایاسرده این پایین ازاون بالا اگه میشه نگام کن         یه کاری کن اگه میشه فقط گاهی خودت قلبمو ها کن     خدایاسرده این دستام ازاون بالاخودت ببین میلرزه         مگه حتی همه دنیا به این دوری به این سردی می ارزه😔

حدود 16ساله ازدواج کردم و دوتا دختر دسته گل دارم که بعد از 11سال خدا به فاصله کمی بهم داده، زندگی مشترک پر از فراز و نشیبی داشتم خدارو شکر حدود 2ساله شوهرم کمی اخلاقش بهتر شده، خیانت های چتی( دنیای مجازی )زیادی از شوهرم دیدم بخاطر نبود پدر و مادر مجبور به تحمل و صبر شدم که ظاهراً با حمایت های زیاد مادر شوهر و خواهر شوهر و برادر شوهرم زندگیم کمی آرامش پیدا کرده، ولی اینا همه به کنار ی موضوع خیلیییییی حساس روح و روانم رو بشدت سوهان میکشه 

کمی لازمه شفاف سازی کنم راجع به نبود پدر و مادر 

من وقتی 1سالم بوده بابا و مامانم از هم جدا شدند و من پیش مادر بزرگم بزرگ شدم والدین هرکدوم جدا ی خانواده تشکیل دادن و خدارو شکر زندگیشون خوبه این وسط من بودم که با یک عمر حسرت بزرگ شدم ولی مادربزرگم برام کم نزاشت تا وقتی ازدواج کردم زنده بود و منو تا ارشد بهترین رشته رسوندن، توی بهترین اداره دولتی استخدام رسمی شدم با حقوق خوب از نظر زیبایی و اخلاق تعریف از خود نباشه بجونم هم خانواده و دوستان و خانواده همسر و ارباب رجوع های اداره ام قسم میخورن 

توی خانواده شوهرم از دختراشون بیشتر مایه گذاشتم هیچوقت ادعای شغل و سواد و موقعیت بالای اجتماعی ام رو نداشتم و. ندارم چ مالی و چ عاطفی اصلا کمبودی برای خانواده شوهرم نذاشتم ولی امان از روزی که برام جاری اومد که واگذارش کردم به خدا و اهل بیتش 

جاریم با سن بالا توی سن 40 سالگی با برادر شوهرم ازدواج کرده الان سه ساله، از نظر شغلی بسیار بسیار بسیار پایین تر از منه قیافه هم که نگو شب عروسیش تموم مهمونا 😳😳😳😳😳😱😱😱😱😱😷😷😷😷😷😖😌😖 اینجور بودن از نظر سواد ایشونم ارشد فلسفه دارن از همون دوران عقدش پیش خواهرم که برا زایمان من اومده بود پیشم و. همچنین پیش خودم مدامممممممم از بدی خانواده شوهر میگفت اون و. خواهر شوهر کوچیکم مثل کارد وپنیر، جن و بسم الله بودن طوری که همه اقوام و دوستان میدونستن و. میگفت بخاطر خواهر شوهر میخام از شوهرم جدا بشم چون دخالت میکنه ولی من کارهای خواهر شوهر رو دخالت نمیدونستم بلکه دلسوزی و نصیحت میدونستم خلاصه اینکه من مدام نصیحت میکردم از خوبی های خانواده بیشتر میگفتم تا نظرش عوض بشه، هرکس منو میدید میگفت باهاش صمیمی نشو از اون فاصله بگیر معلومه چ افریته آیه 

از پارسال به طرز باور نکردنی با خواهر شوهر خوب شده بود مدام جیک و پیک میکردن و من بیخبر از ماجرا و خواهر شوهری که تا دیروز ازش مینالید حالا شده بود طرفدار درجه یک خانم جاری و یکریز نفرین و ناله میکرد از کسانی که باعث و بانی آشوب توی خانواده هستن نگو این منظورش با منه، یک روز که همه توی خونه خواهر شوهر بزرگم که رابطه عالیییییی من و اون باهم داریم مهمون بودیم که خواهر شوهر کوچیکه گفت خانم xیعنی جاریم یکسری حرفها زده پیشم میخام رودر رو کنم ولی میگم بمونه بعد از زایمانش چون توی سن بالا باردار شده ممکنه بلائی سرش بیاد شوهرش و خانوادهش ولمون نکنن منم گفتم از زبون کی گفته و چی گفته که اینقدر توپتپره گفت بماند، بعد از شام خواهر شوهر کوچیکه پذیرایی کرد منم کنار شوهرم بودم جلوی همه گرفت جلوی من نگرفت منم شوهرم دید این حرکتش رو بهم گفت سریع پاشو بچه ها رو جمع کن بریم پذیرایی نشده اومدیم خونه خودمون و هیچی هنگفت به فرداش رفته بود سراغ خواهرش که این چ رفتاریه با زن من داری چرا دیشب اینجوری کردی و،،،،،، اونم حاشا کرده بود که من زن تورو ندیدم در صورتی که من وسط شوهرم و خواهرزاده شوهرم بودم از هردوسون که اینور و اونورم بودن بشقاب گرفت ولی از من رد شد درگیری بالا میگیره و شوهرم و خواهرش باهم دعوا کرده بودن و این وسط شوهر خواهر شوهرم میگه مشکل از زنته پشت سر ما خیلیییییی غیبت کرده و این صحبت‌ها شوهرم زنگ زد بهم بیا بریم با خواهرم ببینم پیش کی حرف زدی، منم آماده شدم بیاد دنبالم از جایی که مطمئن بودم از خودم اینم بگم من که خیلی وقت قبل تر دوست صمیمی خواهر شوهرم اومد اداره ما و گفت زیاد بت جاریت صمیمی نشو اومده از زبونت خیلی چیزا به خواهر شوهرت گفته منم گفتم اصلا همچین چیزی نیست خلاصه گفت در جریان باش داره حسابی خود شیرین بازی درمیاره 

منم شوهرم رو درجریان گذاشته بودم اونم اصلا از جاری خوشش نمیومد، بماند که دعوا منجر به قهرو قطع رابطه خواهر و برادر شد تا 7ماه با وساطت من و داماد بزرگ خانواده شوهرم با هم آشتی کردیم ولی الان مشکل اصلی من آینه که خواهر شوهرم هنوز هرجا میشینه بدی منو میگه از باعرضه بودن جاری بخاطر این که خیلیییییی زود صاحب خونه و بچه و خیلیییییی چیزای دیگه شده میگه ولی نمیگه من تا 11سال تمام خرج دوا و درمان کردم چیزی حدود 150میلیون سال 92، الان توی هر جمعی که همه هستیم خواهر شوهرم میره انگار سحر و جادو شده مدام ور دل جاریه بچه اش رو بگیر باهاش هم کلام میشه عمدا از در که میاد میره بغلش میکنه و خیلیییییی کارهای دیگه پیش دوستان خانوادگی من از بدی من میگه به گوشم میرسه ولی خودمو بیخیال نشون میدم نمیدونم چکار کنم خیلی عذاب میکشم انگار نه انگار هفت ماه زندگی رو به کام ما تلخ کرده این جاری انتر 

من الان روشی که در پیش دارم اصلا مثل گذشته با خواهر شوهرم نیستم، حتی زنگ نمیزنم احوال بگیرم، مگه توی مهمونی همو ببینیم، وقتی توی جمعی وارد میشم که اونام هستند حسابی به خودم و بچه هام میرسم احترام شوهرم رو بیشتر از قبل دارم با همه خوب و صمیمی ام بجز جاری و خواهر شوهر، جاری رو که دیگه اصلا آدم حساب نمیکنم جدیدا پست خوبی هم توی محل کار گرفتم مدام شوهرم میگه که کارمند نمونه شده، مادر نمونه و همسر نمونه هم که هست دیگه هیچی از خدا نمیخام جز تن سالم زن و بچه ام جاری ته لوز المعده قرمز میشه 

اینم بگم احترام جاری از من بیشتره خیلی رسمی دعوتش میکنن توی مهمونی ها مدام میان باهاش هم کلام میشن و دور و برش هستن، چ خودش چ شوهرش و چ بچه اش ولی واس مهمونی ها به اون زنگ میزنن ولی به من اصلا میگن تو از خودمونی، مگه غریبه ای بجز اون خواهر شوهر کوچیکه بقیه منو خیلیییییی خیلیییییی قبول دارن و واس بچه هام خوبن 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792