منم یه بار دوست مجازیم اومد شهرمون من احمقم رفتم دیدمش بعد گفت بیام خونتون منم رودربایستی گفتم بیا شامم موند و حمومشم رفت و گفت حالا میخوام یه هفته بمونم شوهرمم شیفت بود وقتی اومد گفت چرا اوردی خونه دیدم داره کم کم بهش خوش میگذرهنشسته بود کنار شوهرم صحبت منم رفتم ظرف شستن اخرم گفت لباسامو جا گذاشتم یه مانتو و شلوار نو دادم بهش گفتم فقط،برو گفت پول ندارم پولم بهش دادم تا بالاخره با هزار جور نقشه و اینکه ما میخوایم بریم مسافرت واسش ماشین گرفتیم رفت با بچش اومده بود باور کنید تو دنیای محازی،به اسمش قسم میخوردن اینقد خودشو خوب جلوه داده بود