#دختری_باموهای_سپید_در_دهه_دوم_زندگی_اش
شیرین.قلیوند#
#پارت_۱
صدای خش دار ترمز و داد راننده
نگاهم را گرفت
زیر شلاق باران زمستون و سوز ناجوانمردانه هوا
بی هوا میخواستم بروم آن سمت خیابان
اما وسط خیابان میخکوب شدم
خوبین
خانوم خوبین
سرش رو از پنجره بیرون آورده بود
به سردی سمت صدا برگشتم
سرم را تکان دادم
بله خوبم
+مطمئن؟
-بله؛معذرت
منتظر جواب نشدم چادرم را جمع کردم باران بشدت میبارید و سرم را برگرداندم
باز به مقصد زل زدم
آن سمت خیابان
دو قدم رفته نرفته
درد پیچید
دردی عمیق مرا به آغوش کشید
گویا منتظر بودم
منتظر یک بهانه
یک سیلی
یک درد
بی هوا با تمام قوا
بدون توجه به درد خزیدم کنار خیابان و زدم زیر گریه
خانوم!
با صدای ضعیفی گفتم بله
با چند قدم بلند رسید بالای سرم
صدای پایش زیر باران مشخص بود
خواهش میکنم بلند شید بریم بیمارستان
چند خیابون با بیمارستان فاصله داریم
میتونین بلند شین
اگه نه
زنگ بزنم اورژانس
سرم را پایین گرفته بودم
خیس شده بودم
باران روی مهره های گردنم حرکت کرد
نگاهش نکردم
تازه داشتم بغضم را بیرون میریختم
به این گریه نیاز داشتم
سایه اش که بی هوا و جهت این پا اون پا میشد
نشون میداد تا چه اندازه هراسیده.
آروم نالیدم خوبم.
شما برید.
+کجا برم خانوم
بلند شین بریم بیمارستان
صدام قوت گرفت
خوبم برید...
بی حرکت ایستاد و صدام بالاتر رفت
آقا برید
بیزحمت برید
خوبم
من خوبم برید
نزدیکتر شد
سایه اش بالای سرم بود
گوشی به دست نگاهم میکرد
بلند شدم
که خودم بروم
ایستادم
درد مچم شدت گرفت
تکیه به دیوار دادم
و لنگ لنگان رفتم
ولی درد نفسم را گرفت
گریه ام شدت گرفت
هق هق شد
لرزیدم
از شدت سرما لرزیدم
برف نمیآمد
اما من سردم بود
من داشتم روزی را میدیدم که برف نمی آمد
هیچ کس سردش نبود
اما من از کوه دردم
از سردی روحم
از تنهایی
یخ زدم
غرورم بحد کافی شکسته بود
چادر خیسم را از لرز بیشتر به خودم پیچیدم
ترمز ماشین روی آسفالت خیس و صدای باز شدن در و صدایی با تحکم تمام مردانه
غرید
بیزحمت سوار شید..
لنگ لنگان رفتم سمت ماشین
درد پام بیشتر میشد وقتی رو زمین فشار میاوردم
نشستم و پامو آروم گذاشتم و خم شد چادرمو آروم جمع کرد
و در رو بست
نشست و بخاری را در آخرین حد گرما گذاشت
_نترسید.میریم بیمارستان قائم دکتراش خوبن
+ممنون
_درد دارین
آروم نالیدم و گفتم نه...
درد روحم
درد قلبم
درد غرور شکسته ام
رخنه کرده بود تو وجودم
_ولی رنگتون پریده
سرم پایین بود
چشمام بسته بود
بوق کوتاه ماشین
و توقف کوتاهش نشون میداد که رسیدیم
از نگهبانی رد شد و چند متر جلوتر ایستاد
در را باز کرد و با ادای جمله برم ویلچر بیارم
درو پشت سر بست
بارون بند آمده بود
در رو باز کردم و بند کیفم را کشیدم رو شونه ام
و پیچیدم و پامو آروم گذاشتم رو زمین و سرپا شدم و درد را به جان خریدم
و در را بستم
چادرم از شدت خیسی به تنم چسبیده بود
تو مشتم جمعش کردم
و راه افتادم
آروم خودمو میکشیدم سمت در اورژانس
تنها خوبی این روز نحس
خلوت بودن بود
خلوت
خلوت
خلوت
کسی نبود بپرسد
چرا رنگم پریده
چرا میلرزم
چرا سه ساعته زل زدم به یک نقطه مبهم
چرا میلنگم
رسیدم به در ورودی اورژانس
دستم رو دادم کنار در
تکیه دادم به دیوار
نفسی محکم کشیدم
نفسی محکم که همه دردهامو
همه بغض هامو بریزم بیرون
بخار نفسام شبیه اوهام بود
اوهامی ترسناک
مثل تنهایی
دردناک مثل زخمهای رخنه کرده در وجودم
_عه چرا اینجایید
با ویلچر کنارم ایستاد
و از دنیای خودم پرتم کرد بیرون
به آرومی گفتم
+میتونم راه برم
خمپاره نخوردم که
دستشو محکم گره زد به دسته ی ویلچر
_رنگتون پریده
دستاتون میلرزه
حواستون کجاست
دقیقا همه چیزهایی که شکر کردم که بخاطر خلوت بودن مورد بازخواست نبودم را یک تنه پرسید
و استیضاحم کرد
به یک خوبم کفایت کردم
و رفتم سمت پذیرش
ویلچر را رها کرد و آمد
دکتر گفت باید عکس مینداختم
-همین نوار سبز رو بگیرید برید
بعد روی در تابلو زده
اونجا تصویربرداریه