مادر شوهرم همش بدی شوهرمو میگه و خواهر شوهرم ی دو بار بهش گفت روانی و ی سری چرت و پرتای دیگه ک من گفتم بی احترامی نکن و همش میگن شوهرت از چشم باباش افتاده و دلش باهاش صاف نیس در صورتی ک ب خاطر طرفداری کردن از اینا خودشو با باباش بد کرده بود و ادم بده داساان شده منم رفتم حرفایی ک میزدن و همش و ب شوهرم گفتم و از اون روز پاشوخونه پدرش نذاشت و ولی من رفتمو اینکه پدر شوهرم چن بار زنگ زد چرا نمیاین بیاین هیت ب رضا هم بگو بیاد
شوهرمم گفت بهش بگو چ حرفایی پشت سرم میزنن و فحش بهم دادن و تو همتذکر دادی ولی باز تکرار کردن و گفتن بابات دلش صاف نیس باهات پس لزومی نداره ک بیاد و خودش دلش شکسته ازشون
نظرتون بگه من حرفارو انتقال دادم اخه مادر شوهرم بهم گفت اینحرفارو نری بزنیا خب اخه تا کی نزنم همش بد می