راستش همون طورکه قبلا گفتمپدرشوهرم چندوقته دکترقطع امید کردن خونه خوابیده. برادرشوهرم وخواهرشوهرم اونجان چون نزدیکن. همسرمنم عصرامیره اونجا.ماهم امروز رفتیم سری بزنیم ازقضا یکی از بستگاتشون که فوت کرده بود روضه داشتن همسرمنم دعوت شد جاریم وبرادرشوهروخواهرشوهرم اونجابودن.مادرشوهرم گفت توهم باپسرت بمون تا شوهرم بره ختم انعام .زشته نره. منم موندم البته پسرمم شیطونه پدرشوهرمم طفلک حالی نداره.شوهرم رفت منم فک نمیکردم انقد دیربیاد.به پیشنهادمادرشوهرم موندم ولی عین چی پشیمون شدم! شوهرم خیلی دیراومد دنبالمون.ازطرفی اینام خسته بودن میخواستن بخوابن .دیگه زودتر شوهرم زنگ زد به برادرشوهرم گفت خانوممو برسون خونه من دیرمیام بچمم اذیت میکنه .برادرشوهرمم برگشته گفته من بابارو تنها نمیذارم یابمونن شب یا بااژانس برن!! ! منم پسرم هرکاری کردم نخوابید خیلی ازبرادرشوهرم ناراحتم. مگه چقد طول میکشید ماروبیاره. داشتم دیوونه میشدم .ازطرفی پسرم کوچیکه اذیت میکرد وسروصدا ازطرفی اونام خسته ومریض دار. اون موقع شبم میترسیدم با آژانس بیام. مادرشوهرمم نذاشت.حق میدم که به فکرباباشه چون حالش وخیمه ولی خیلی دلخورم که حتی نگفت میخوای آژانس برات بگیرم مثلا مامان باهات بیاد وباهمونماشین برگرده؟ غیرت نداشت بی معرفت.به شوهرمگفتم فردا بهش گلایه کن.یعنی اگه شوهر من بود عمرا به زنداداشش میگفت باآژانس برو.حتی جاریمم برگشته میگه اشکال نداره با آژانس برو!! خواهرشوهرمگفت نه منم باشم میترسم الان باآژانس..پدرم دراومد بابچه