بعد جدایی به دلایلی مجبور شدم دخترم و بدم بره پیش باباش زندگی کنه
همه گفتن با اون همه ثروت بزار بره پیش باباش که از رفاه زندگی پدرش برخوردار باشه
گفتن با وجود دخترت خواستگارات پا پیش نمیزارن
گفتن مسولیتش و به عهده نگیر و....
الان سه ماهه رفته پیش پدرش و من موندم و یک دنیا تنهایی و غم و عذاب وجدان و دلمردگی
هفته ای دو سه روز میاد پیشم
میبینمش
ولی بچم تنهاست
بمیرم کاش
زندگی برام شده جهنم
اینم بگم من تو فشار مالی هستم و نمیتونستم زندگی مرفهی برا دخترم جور کنم ولی پدرش میلیاردر هست و انصافا هم رفتارش باهاش خخوبه براش یه پرستار خانوم هم گرفته که تو خونه تنها نباشه
ولی من نمیتونم تنهایی دخترم و تحمل کنم