خسته شدم از دست خواهرشوهر هرچی بدی کرد با خوبی جواب دادم گفتم شاید رفتار من تاثیری داشته باشه اما نمک نشناسه هر سری با یه کارش بیشتر خوردم میکنه
دلم شکسته دیگه طاقت ندارم ای خدا چرا مرگ منو تلویزیونی بخدا دیگه خسته شدم ،شدم یه آدم افسرده
بخاطر خواهرشوهر مرگ میخوای؟
خسته شدم از دستش اینقدر که خوبی میکنم اما تا توی یه جمعی صحبت میکنه به محض اینکه من میرسم سریع بلند میشه می ره مگه من چیکار میکنم به جان بچم از گل نازک تر بهش نمیگم
خب عزیزم تو ام مثل خودش باهاش رفتار کن
تو یدونه داری من سه تا این شکلی دارم تازه پدر و مادرمم رفتن عیادت مادرشون همین کارو باهاشون کردن اصلا بهشون اهمیت نمیدم چون میدونم از حسادته و همین بدترین درده براشون
باهاشون تو یه خونم و مجبورم که تحمل کنم بخدا فضای خونه خیلی سنگینه چند بار بهم گفته چرا نمیدی خونه بابات به شوهرم میگم اینجوری گفته میگه تحمل کن روزهای خوبم میرسه
دل شوهرم هم خونه،کل خرج مبارکشون شوهرم میده اما همیشه زخم زبون میزنه مجبوریم تحمل کنیمم
ساده ایا آخه خواهر شوهر خودش چی هست بخوای انقد خودتو درگیرش کنی ...انقد خودشو بگیره که بترکه زندگیتو بکن بی خیال ننه شوشو و آجی شوشو
نادیده گرفتنش بهترین مجازات واسش فک کن اصن وجود نداره ارامشت اونو بهم میریزه
منم با دوتا مجرد زندگی میکنم یکی شون خوبه اون یکی ناشکره و تو سختیها یاد من میوفته وقتی پول میخواد ،جوونیمو تباه کرد همه کار براش کردم انشاءالله خدا یکی عین خودشو سرراهش قرار بده تموم دردهایی که من کشیدم و بکشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
