دلم یه گوشه دنج میخاد برای گریه کردن شانه هایی که بی بهانه اشک بریزم دستانی که اشک هایم را بزداید از چشمه ی جوشان چشمانی که فقط انتظار عشق دارد و بس
تنهایم
در عین شلوغی و ازدحام انسان های یخ زده
دارم می لرزم دیگر حتی قلبم هم بسان گذشته نمی زند ارام ارام گویا جان می دهد.
دلم یک خنده ی جانانه از تهه دل می خواهد وای به روزی که خنده که سهل است گریه جانانه هم نتوانی بکنی بلکه بار سنگینی دلت سبک شود چرا چون اشک های بی پاسخ گذشته ات دیگر خشک شدند بی صدا خاموش شدند ودیگر چشم ها هم نمی توانند حالت را خوب کند.