تا زه نامزد بودم خواستم سفره رو جمع کنم سطل ترشی رو برداشتم گذاشتم رو سینی گرفتم یه دستم اون یکی دستم هم لیوان بود تا بلند شدم سطل ترشی رو سینی سر خورد افتاد پایین همه ی ترشی ها ریختن رو فرش حالا همه هم جمع بودن از خجالت رفتم نشیتم تو آشپزخونه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.