هفت ساله ازدواج کردم سنتی و بدون عشق الان ی پسر ده ماهه دارم سالهای اول زندگیم کخیلی بد بد بعدش کمی بهتر شد تا اینکه از یسال قبل بارداریم تا الان خیلی بد شده 😔 فقط یکی رومیخام باهاش دردو دل کنم خیلی تنهام
من حالا همه این مشکلارو دارم،،خیانت و دست بزن و بی توجهیهاش و...مدتیه نمیزنه ولی باسیاست داشتم به سمتمخودم میکشوندمش،اینم بگم که دوتا بچه دارم و شرایط طلاقم به هیچ وجه ندارم،بی پول و بی خانواده.ولی تو این گیرودار تلاش کردنم برای حفظ زندگیم یه بختک جدید افتاد تو زندگیم بنام مادرشوهر،هفت تا بچه ان شوهرم هرشب می یارتش خونه ما،آخه این انصافه خدا؟😢هیچ راحتی با شوهرم ندارم،،،البته همش تقصیر شوهرمه انگار چیزخورش کردن والا
خدانکنه عزیزم.عادتشه دیگه چند ساله کارشه سرهرچیز کوچیکی دعوا راه میندازه.امروزم عقد پسر عموم بود عموم دیروز زنگم زد که بیاین نزاشت برم گفت باید به خودم زنگ میزده.اخلاقش یه جوریه مغروره خیلییی
من حالا همه این مشکلارو دارم،،خیانت و دست بزن و بی توجهیهاش و...مدتیه نمیزنه ولی باسیاست داشتم به سم ...
هر برنامه و نقشه ی دارم با وجود بودن مادرشوهرم نمیشه انجامش داد،،،کمک هم نیست پیره،هشتاد سالشه نمیمیره راحتمون کنه.انقد سالها عذابمون داده که،،شوهرم همه رو یادش رفته