باورت میشه منم تو حاملگیم داغ یه خرما ب دلم موند هنوزم دلم تو همون خرما بود
جاریم هم همراه من حامله بود رفتیم روستا شوهرم بعد یه ربع اونام رسیدن تو دستش چند تا خرما بود دهنشم پر حتی اومد نزدیک ما سلام علیک کرد من هی نگام ب دستش بود بهم بده نداد همه رو خورد واااای اینقده دلم حوس کرده بود منم بغضم گرفته بود 😢