من قرار بود فقط وسایل نذرم رو بخرم خودشون درست کنن چون بچه م کوچیکه تو دستمه نمیتونم
خلاصه اونام هی گفتن باشه باشه
آقا من رفتم خونه پدرشوهرم دیدم هییییییچچچچچ کاری نکردن دیگه هول هولکی نثفه کاراش رو کردیم
آخرشم نصفه نیمه موند همونجا همشون رفتن سرقبرستونا
من بودم با یه دیگ بزرگ آش و یه بچه ی مریض که پیش هیچ کس نمی ایستاد