دوسال پیش همین موقع من از یه عزیزی که پدر خطابشون میکنم جدا شدم به دلایلی...افسردگی گرفتم شش ماه بعدها بهتر شد خداروشکر..تمام این مدت بابا همراه و همدل من بودند...
بین این دوسال من سرکار رفتم و شرایطم تغییر کرد و بهتر شد...تا حدود 4 ماه پیش که گفتن میخوان من رو برای برادر خانومشون خاستگاری کنن و ارزو دارن با این وصلت این دوری تموم بشه و کسی که مد نظرشونوهست خیلی خوب و متناسب هست...البته هنوز هیچی رسمی نشده و فقط حرفش بوده...منم منتظر...تا این چند روز پیش که یه نفر به من ابراز علاقه کررد و خواستگاری ...پسر خوب و متین و شرایط خیلی خوبی داره...از همه مهمتر دوستم داره...حالا تو دوراهی سخت انتخاب این پسر خوب و دور موندن از بابا و منتظر خواستگاری بابا اینا و جواب کردن این خواستگار موندم...تو برزخم واقعا😞😞😞ممنون میشم بدون قضاوت؛ بدون توهین و دلسوزانه نظر بدید چون تو شرایط سختیم... ممنون