بارداری دومم بود،امامثل بار اول تهوع واین جور چیزا نداشتم..اما همش میترسیدم الانه که ویارم شروع شه،ولی خدارو شکرنداشتم..اما از ماه پنجم دل دردهای شدیدی داشتم طوری که هر لحظه فکر میکردم الانه که بچه به دنیا بیاد..وبغیر ازین مشکلی نداشتم..غربالگری اولم رو رفته بودم وهیچ مشکلی نبود.تو غربالگری دوم دکتر سونو بادقت همه چیزو چک کرد..اماچیزی نگفت وبرگه رو داد بهم که ببرم پیش دکتر خودم،ماهم شاد وخوشحال رفتیم پیش دکتر ،چون هیچ کس ،هیچ وقت فکر نمیکنه بچه اش مشکل داره،منم همینطور..
دکتر گفت دخترم مایع آمونیکت بیشتر از حد نرماله،من باز نمیدونستم یعنی چی،واگه زیاد باشه چی میشه،پرسیدم این یعنی چی،علتشچی میتونه باشه؟دکتر گفت دلایلش زیاده..نمیتونم بگم،معرفی میکنم بری پیش یه دکتر دیگه...کارت دکتر رو داد،نگاه کردم دیدم نوشته دکتر....متخصص کودکان نامتعارف😭
دنیا روسرم چرخید یعنی چی نامتعارف؟؟از مطب درومدم همه رو دوتا سه تامیدیدم.مادرابهتر میفهمن چی میگم..پاهام دیگه دنبالم نمی اومدن ،به کمک همسرم اومدیم بیرون ورفتیم پیش اون یکی دکتر...دکتر بعد از اینکه همه ازمایشها وسونو هامو دید گفت باید آمنیو سنتز بشی..حتی اسمش هم ترس رو تو وجودم می انداخت..گفتم منکه همه غربالگریهامو رفتم ،خوب بود،گفت غربالگریها ۸۰درصد درسته ونمیشه مطمین شد😥
گفتم مشکل من چیه که باید آمنیو سنتزشم؟ گفت بچه تو مشکوک به سندروم دان هستش،وعلایمش که یکی لکه روی قلبش،جمع شدن آب تو کلیه هاش ومهمتر از همه زیاد بودن مایع دور جنین هست رو داره..اما اینم بگم تو کشور ماتاهفته۱۹مجوز یقط میدن،الان تو ۳۶هفته ای،یعنی اگر هم مشکلی هست نمیتونی کاری بکنی،اگه راضی هستی آزمایش کنم؟با گریه گفتم اشکال نداره لااقل میفهمم ،وتا آخرتو برزخ نمیمونم
امااگه مشکل داشت چی؟گفت کاری نمیتونی بکنی مگر اینکه غیر قانونی اقدام کنی،بلاخره رصایت نامه رو امضاکردیم و رفتم سراغ آزمایش..همه بدنم می لرزید انگار کل بدنم منجمد شده بودبغض گلوم رو گرفته بود،به زورجلو اشکم رو گرفته بودم دکتر که متوجه حالم شده بود گفت،میترسی؟ بغضمترکید وبا اشک گفتم بله...اما براخودم نه..برا بچه ام...اگه اتفاقی براش بیفته من چیکار مبخوام بکنم،؟ گفت توکلت به خدا باشه
خلاصه مایع رو کشید وداد دستم وآدرس آزمابشگاه رو داد که ببریم بدیم،وچون خیلی دیر شده بود به آزمایشگاه سفارش کرد جواب رو سریعتر آماده کنند..ا ومدم سوار ماشین شدم،رو صندلی عقب دراز کشیدم،ابرهای آسمون هم عین چشمهای من میباریدن،گریه میکردم وخدارو صدامیکردن،گفتم خدایا مگه نگفتی دعای نادر درحق بچه اش قبول میشه،پس منم مادرم..دارم درحق بچه ام دعا میکنم که سالم باشه،التماست میکنم روی منو زمین ننداز😢