قسمت اول✒
صدای بلند موزیک توی سالن ، هرلحظه عذاب آورتر از قبل میشد
دیگه تحملشو نداشتم
فضا پر شده بود از بوی تند الکل ... سیگار و دود ... و بوی بدِ آدما
جای من اینجا نبود
رو به رومو نگاه کردم... دخترایی که با لباسای باز و جذاب خودشونو تو بغل پسرا جا میکردن و اسمشو گذاشته بودن رقص ...
مهرداد و دیدم که داره میاد سمتم
یکم خودمو جمع و جور کردم
_چته تو ... چرا تو همی!!؟
_چیزی نیس یکم سرم درد میکنه
با خنده ترسناکی گفت : بیا بریم یه جای خلوت سردردتو خوب کنم
_یکم خودمو عقب کشیدم و گفتم خوبم لازم نیس
_غریبی میکنیا... پاشو بیا وسط ببیننت ، حیف این بدن نیس!؟
دستشو اورد نزدیکِ کمرم که از جا بلند شدم
سرو صدا خیلی زیاد بود به زور صدای همو میشنیدیم
به اشاره بهش فهموندم که دارم میرم دستشویی
بعد از چند دقیقه معطلی سرویس خالی شد و
خودمو انداختم تو دستشویی
حالت تهوو داشتم
توی اینه به خودم نگاه کردم
هنوزم با چهره جدیدم غریبگی میکردم
این من نبودم
زیر اون آرایش سنگین ... و اون لباسا... چیزی از من باقی نمونده بود
یه قطره اشک روی گونم سر خورد
با پشت دستم اشکمو پاک کردم و به خودم تشر زدم:
میدونی امشب قراره چه بلایی سرت بیاد!!؟؟ میدونی بد بخت!!؟؟ خاااک تو سرت کنن که انقد بی عرضه ای . انقد بی دست و پایی
جنگیدی که عذاب نکشی... نه این که اینجا باشی و بمونی...
تو فرار کردی ... الانم فرار کن
درو باز کردم که مهرداد پشت در بود
_خوبی خانومی!؟
با لبخندی ساختگی _ اره عالی ام
_خوبه .. بیا میخوام ببرمت بیرون
بریم خونه من
_باشه بریم ... فقط من موبایلمو جا گذاشتم یه لحظه بمون الان میام
به سمت مبلی که روش نشسته بودم رفتم
کوله پشتیمو برداشتم ولی موبایلو گذاشتم روی مبل و بین جمعیت و اون نور ضعیفی که هی قطع و وصل میشد از در خروجی زدم بیرون
منو ندید ... ولی باید می دوئیدم
پله هارو دوتا یکی اومدم پایین
یه خونه ویلایی نه چندان بزرگ بود
در اصلی ساختمونو باز کردم و خودمو پرت کردم بیرون ...
#دخترریحانه
#هر_روز_یک_قسمت