کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
در رفتن جان از بدن ، گویند هرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود