خداشاهده با اینکه خودم خیلی سنگینم و اهل نمازم ولی همیشه میگم خدایا چرا اینکارو با من داری میکنی...
هیچی دیگه وقتی باهاش صحبت کردی وقبول کرده دیگه هی بهش نگو که لج کنه وتوروبدهکارکنه،همون زیرزیرکی حواست باشه،دیدی خیلی کش پیدامیکنه ب مادرشوهرت بگو جریانوبگواذیت میشیم هم من هم شوهرم،بذار اون بره بگه جاریت خودشوجمع کنه.
انشاالله من حالا با دختر جاریم مشکل دارم ازم ۵سال کوچیکه شوهرمو میبینه اسمشو صدا میکنه میپره بغلش ماچش میکنه یه جور بغل میکنه وحشتناک.شب اول عروسیمونم خودشو کشت انقدددددددددر گریه کرد اومد خونمون منم از لج اون شب اولو کاری نکردم کثافت شب دومم موند شب دومو دیگه انجام دادم یه جور داد میکشیدم و صدای ناجور در میاوردم شوهرم میگفت زشته بچه خونست منم میگفتم درد دارم دست خودم نیست و فلان خلاصه من از تو بیشتر اعذاب میکشم بدیه برامن اینه ک میگه عمومه.و همه فامیل همسرم میگن بچست یکی نیست بگه بابا ۵سال از عروس کوچیک تره دیگه.ولی یه بار تو جمع یه توهین کردم و ب باباش گفتم دخترتو جمع کن شب اولمو کوفتم کرد شوهرم قرمز شده بود هیچی نمیتونست بگه گفتم چیه چرا ناراحتی اون اونکارارو میکنه بچست منم این حرفارو میزنم بچم دیگه.بدبختیم اینه بچم دیگه بعد اون یکم بهتر شده دختره
بخدا دختر خاله شوهرم هی ب شوهرم زنگ میزنه میگه تو زنتو طلاق بده من هم از شوهرم جدا شم بیام بهت شوهرم ب شوهر خاله و خالش گفته دختر خالش ادم نمیشه همسرم هر سری بغلم میکنه میگه اگه اونو میخواستم میگرفتم دیگه من تو رو دوست دارم ولی من از اینده میترسم
