حدود دو هفته ست که به خیانت شوهرم پی بردم،همش تو این دو هفته با خودم میگفتم کاش میشد یه نفر منو از خواب بیدار کنه بگه بیدارشو صبح شده همه این اتفاقا خواب بوده
اما الان دارم میفهمم دوسالی که با شوهرم ازدواج کردم خواب بودم و الان تازه از خواب بیدار شدم
تازه زندگیم شروع شده
تازه بدبختیام شروع شده
تازه فهمیدم اطرافم چه خبره
فهمیدم که مادرشوهرم یا خواهرشوهرم پشت سرم حرف میزنن یا تو زندگیم دخالت میکنن بدبختی نیست،بخدا قسم دیگه وقتی میفهمم شوهرم باهاشون صحبت میکنه خوشحال میشم،خوشحالم از اینکه خانوادشه مادرشه خواهرشه،یه زن غریبه نیست..
از اینکه مادرشوهرم اسم بچمو انتخاب کنه ناراحت نمیشم،اسم بچه میخواد چی بشه؟
حالا اصغر باشه یا کامبیز چه فرقی داره،،،مهم اینه بچم احساس خوشبختی کنه تو خونه جنگو دعوا نباشه،خونه پر از عشق و تعهد باشه..
شک مثل خوره تو وجودمه،خوشبختی اینه که بدونی شوهرت بیرونه واقعا سرکار رفته،دنبال کثافت کاری نیست😔