2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

برای منم 

ولی واقعا چند وقته گرفتاری مشکلات نمی زاره خواب به چشمام و خون به مغزم برسه 

سلام خوبین ،من یه فروشگاه لوازم آرایشی و عطر دارم💄💄 .کیلینیک هدی لانکوم ویکتوریا هرچی بخاید 🌺🌺تازه اومدم تو سایت یه نگاه به تاپیکهام بندازین😊

بيشتر حالت نفرين كردن داره تا عاشقانه خوندن😄

‏احترام به عقاید یعنی من به محدودیت هایی که برای خودت گذاشتی احترام بگذارم نه به محدودیت هایی که میخواهی برای من بگذاری!


شب به اون چشمات خواب نرسه به تو میخوام مهتاب نرسه
بریم اونجا اونجا که دیگه به تو دست آفتاب نرسه
عاشقت بودن عشق منه اینو قلبم فریاد میزنه
گریه ی مستی داره صدام این صدای عاشق شدنه

بیهوده نگردید به تکرار در این شهر؛ او طرز نگاهش بخدا شعبه ندارد 😍😍❤

ابی تو چه کردی با ما

پس اهنک گریز چی میشه؟؟

کی به من نامه مینویسه؟

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
شب به اون چشمات خواب نرسه به تو میخوام مهتاب نرسه بریم اونجا اونجا که دیگه به تو دست آفتاب نرسه ...

قصه عشقت باز تو صدامه

یه شب مستی باز سر رامه

یه نفس بیشتر...

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
قصه عشقت باز تو صدامه یه شب مستی باز سر رامه یه نفس بیشتر...

فاصلمون نیست چه تب و تابی باز تو شبامه
تو که مهتابی تو شب من تو که آوازی رو لب من
اومدی موندی شکل دعا توی هر یارب یارب من
شب به اون چشمات خواب نرسه به تو میخوام مهتاب نرسه
بریم اونجا اونجا که دیگه به تو دست آفتاب نرسه

بیهوده نگردید به تکرار در این شهر؛ او طرز نگاهش بخدا شعبه ندارد 😍😍❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز