تو تاپیکای قبلی گفتم که تازه با خانواده شوهرم اشتی کردم و الان حس میکنم پشیمونن و رفتارشون خوب شده باهام . عروسی دختر خاله ی شوهرمه. بعد پریشب مادرشوهرم اینا شام خونه ما بودن . گفتن سه شنبه هم میخوایم بریم خونه ی خاله بزن برقص کنیم میای گفتم آره. بعد دیروز از سرکار رفتم خونه غذا گذاشتم حموم کردم لباس اماده کردم ارایش کردم که هروقت زنگ زدن آماده باشم که بریم. شوهرمم رفت مراسم مردا که دیشب برگزار میشد. من هرچی صبر کردم زنگ نزدن . دیگه بیخیال شدم فیلم گذاشتم ببینم . گفتم حتما کنسل شده . یا خیلی خودمونی بوده نخواستن منم برم . بخدا اصلاناراحت نشدم....
خب
خوب...
ساعت 12 شوهرم زنگ زد کجایی . گفتم خونه . گفت چرا نرفتی . گفتم زنگ نزدن دیگه منم نرفتم. تو سایت میچرخیدم واسه خودم شوهرم اومد ساعت 1ونیم شب. گفت بیااا حسابی گرد و خاک کردم
شوهرت قاب طلا کن بزن به دیوار😁
بزار پشتت باشه شوهرت .ولی من بودم ناراحت میشدم
احتمال شوهر منو تو برادر نیستن؟خخخ
شوهرتو بزار تو فریزر همینجوری بمونه عوض نشه
رفته از مراسم خونه خاله دیده همه ی خاله هاش و دخترا و اینا جمعن . بعد خاله شو رسو نده . اومده خونه . جلو در مامانش اینارو دیده . به مامانش گفته با داد و بیداد چی میشد به زن منم میگفتید بیاد . ا زنگ میزدید اون دختر غریب و تنها اونجور با ذوق حاضر نشه . باز چند نفر ادم دیدید خودتونو گم کردید
دسته راسته شوهرت تو سر شوهر من
حالا جلو شوهر خواهرش که از تهران اومده . انقدر ناراحتم که حد نداره . از یه طرف تازه داشتیم باهم خوب میشدیم باز گند زد . از یه طرف میگم عمرا باورشون شه سرخود رفته . فکر میکنن من یادش دادم . از یه طرف میگم جلو دامادشون زشت شد مامانشو کوچیک کرد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
