خیلی دلخورم از شوهرم

چون جاریه دلش برای این که نمیسوزه 

اون اوایل وقتی فهمیدین نمیتونین باهاشون بسازین،جداشین بهتره

من ۱۵ سالم بود ازدواج کردم 

الان ۲۱ سالمه

خوب بود شوهرم بعد یه سال دیدم بددله و شک میکنه بهم همش

پدرم در اومد تا ادمش کردم

من که چند هفته اخر شب ها اصلا خوب نمیتونستم بخوابم الان خیلی بیشتر از قبل باید مراقب خودت باشی

چقد دلم میخواد بزنم اینجور مردا رو

اشکال نداره دیگه گذشته بفکر خودت باش.حرص نخور این دوهفته مونده فقط استراحت کن.منم باجاریم باهم حامله بودیم بعد طبقه پایین خونه مادرشوهرم زندگی میکردیم. ده روز جاریم اومد موند خونه مادرشوهرم .هرروز غذاهای درست میکردن که دلم میخواست وبوش میومد  ولی نامردا نگفتن پایین زن حامله اس.

دیشب رفته بودیم جایی شام بخوریم یه اقاهه یه بچه یک ساله داشت اصلا باورت نمیشه این بیچاره نفهمید چی میخوره یک سره دنبال بچه از اینور به اونور زنشم با بقیه مهمونا بگو و بخند دلم میخواس سرم رو بکوبم به دیوار اون وخ شوهر لندحور من از جاش تکون نمیخوره فقط داد میزنه بچه رو بگیر بچه نیفته برو ببین بچه کجا رفت

ولی جاریم بیچاره وضعش خیلی بدتره

۲۰ ساله ازدواج کرده،۳۶ سالشه

بچه اخرشو ۵ ماه پیش دنیا اورد

وقتی ۹ ماهش بود،تو زمستون شوهرش لباسای کارشو میاورد مینداخت تو حیاط میگفت بشین با دست بشور

مث لبو قرمز میشد تا میشستشون با دست

شیکمشم بزرگ بود نمیتونست خوب خم بشه

اینقددددد دلم میسوخت براش

بعد چه زن ساده و مهربونیه

یاد خودم افتادم با ۸ماه شکم ویه بچه سه ساله مادرشوهرم منو میفرستاد سر شالیزار چه بلاها که سرم نیاورد خدا ازش نگذره

عزیزم گاهی تقصیر خودمونم هست. از اول ازدواجتون باید شوهرتون رو عادت میدادید کمکتون کنه که الان راحت تر باشید. الانم دیر نشده. با ناز و عشوه و اینکه حالتون بده و یکم پیاز داغشو زیاد کردن وادارش کنید توی کارهای خونه کمکتون کنه. من خودم هررزو خونمو تمیز میکردم. اما از وقتی باردار شدم اصلا ب خودم فشار نمیارم. عزیزم هیچ چیز جز سلامتی خودتو بچه مهم نیست. ب کثیفی و تمیزی اهمیت نده ی مدت. فقط کارهای ضروری رو انجام بده. شما باردارید و همه شعور اینو دارن ک ی خانوم باردار حتی جوراب و کفششم ب سختی پاش میکنه حالا انتظار خونه دسته گل از شما ندارن ک. ب خودتون زندگی رو انقدر سخت نکیرید. اون بچه خیلی گناه داره ب خدا. یکم استردحت کنین 

وای غیر قابل تصوره حرمله بودن؟  

وقتی میری دکتر برمیگردی،بیا بگو دکتر گفته از جات تکون بخوری بچه ت سقط‌میشه!

یه ظرف خوراکی بذار دم دستت و بشین سریال ببین

مهمونم دعوت کنه خودش پذیرایی میکنه

بعد بگو اوخیییی چقد دوس داشتم میتونستم کارا رو انجام بدم عششششقمممم