مثل خوره یه حس بد حسادت و نفرت افتاده به جونم کل وجوردم شده کینه دوسدارم یه دعوا راه بندازم.
امروز به شوهرم گفتم برام گل و کیک بخر اونم خرید اورد بعد امشب اومدیم کیک رو بریدیمو خوردیم ده دقیقه بعدش داداشش زنگ زد بیا مامانم خون دماغ شده بریم دکتر گفتم خب بگو داداشت ببره گفت میرمو میام.
داداشش خونه بود باباشم هست😡اونوقت شوهر من ول میکنه یک ساعتو نیم فاطله رو میره که بره دکتر منو با بچم تنها میزاره.
خودمو بی تفاوت جلوه دادم ولی عصبیم .چیکار کنم ااه
اشکالی نداشت کارش :|
سخت نگیر بالاخره اونم مادرشه
حسودی
عيب نداشت مادرشه،خداي نكرده شما بودي نميرفتي؟
مادرشه دیگه , هزار تا برادرم کنار مادره باشه ادم دلش پیش مادرشه, خودتو بذار جای اون گلم
وا مامانشه خب😳
تو مامانت مریض باشه میشینی تو خونت تخمه میشکنی؟
خب این حس اسمش حسادت نیست
این اتفاق بنظرم باعث بروز حسایی مثل خشم،عصبانیت،ناراحتی،غم میشه
خوب شاید ترسیدن.گفتن به شوهرشما بگن که بزرگتره.
درسته مادرشه و اگه من هم بودم صد در صد میرفتم اما خوب وقتی پدرش و برادش خونه هستن چرا زن، میزنن به شوهر شما؟ ماشین دارین؟
اگه اونا ماشین ندارن عیبی نداره
اما وقتی اومد بهش بگو توی مسائل پزشکی،زمان خیلی مهمه، بهتره اونها سریع مامان رو برسونن دکتر و بعد هم شما بری به مادرت سر بزنی
تولدت بود؟
یکم سعه صدر داشته باشین
اشکالی نداره
زندگی رو به کام خودتون تلخ نکنید
خودت با بچت سرگرم باش و شاد باش تا برگرده....
