من برای عروسی پسر عمه ام میخواستم لباس خواهرشوهرمو قرض بگیرم ولی چون چندتا عروسی درپیش داشتیم رفتیم لباس خریدیم و حالا که امشب عروسی دخترعموم هستیم میخواستم لباسشو بگیرم شوهرم زنگ زد مادرشوهرم جواب داد
گفت مونا میگه لباس زهرارو میدی برا امشب؟ گوشیش رو بلندگو بود من شنیدمِ مادرشوهرم با حرص هااان؟؟ گفت چی شد مگه این لباس بد نبود؟ حالا یهو خوب شد؟ بیا ببر و قطع کرد شوهرم سریع گوشیو از ایفون برداشت ولی من شنیده بودم
منم دیگه اماده بودم برا عروسی
ارایش کرده ارایشگاه رفته انقد گریه کردم که احساس کردم با لنز تو چشمام دارم کور میشم
به شوهرم گعتم یه بار دیگه مامانت بیاد خونه ما من درو روش باز نمیکنم
به خواهرشوهرم میخواستم پیام بدم بگم لباست ارزونی خودت. به مامانت بگو بار اخری باشه که پشت سر من با شوهرم حرف میزنه
ولی اصلا درباره لباس حرف نزدم فقط پیام دادم گفتم به مامانت بگو پشت سر من حرف نزنه دفعه اخرش باشه
الان تو تالارم
انقد دستام از عصبانیت می لرزید و قلبم درد میکرد اصلا بهم خوش نگذشت
میخوام فردا لباس خواهرشوهرم که خونمونه رو ببرم بدون سلام و علیک بذارم خونشون و برگردم
بنظرتون کار درستیه؟ ( لباسش خونمون بودولی یه لباس دیگه زیرش میخورد اونو قرار بود شوهرم بیاره ک مادرشوهرم اونجور حرف زد
به نظرم چیزی نگو و دیگه چیزی ازشون قرض نگیر
لباسو نگيريا
دارم از حرص میترکم
مطمئنم این ک انقد راحت پشت سر من ب شوهرم حرف میزنه همیشه ک شوهرم تنها میره خونشون هم کلی حرف پشت سرم بهش میگه و پرش میکنه
دیگه اگه بهت التماسم میکنن، نگیر لباس و
چیزی هم نگو چون اس دادی و تیکه تو انداختی
وای انقدگنده نکن
قبلا از اون لباس بد گفته بودی؟ که اینطوری گفته ؟
چرا اینقدر اعصبانی هستی لازم نیس این همه اخه چه خبره
پیامی ک ب شوهرم دادم
شوهرت چی گفت؟
چرا لباس مردم قرض می کنی؟
