امروز صب پاشده بدون دعوت اومده منم خواب بودم هول هولکی پاشدم سریع خونه رو جمع و جور کردم درو باز کردم اومده تو تارپاشو داخل خونه گذاشتهذواستاده بخ گریه ک من خاستگار ندارم چرا تو برام جورن میکنی منم 🙄🙄🙄اینجوری بودم اصن نمیدونستم چی بگم خیلی هم باهاش صمیمی نیستم دوست دوران مدرسه بوده گهگاهی هم پارکی جایی میدیدمش اصلا من وا مونده بودم ک این چی میگه انگار ازم طلب داش منم گفتم خاستگار از کجا بیارم برات مگه من راوی(اونایی ک خاستگار پیدا میکنن)ام فک کنم منظورش داداشم بود 🙄بعدم یکم دلداریش دادم رف هنوز تو هنگم