یک سال و نیمه ازهم جداشدن.بابام بالاخره تصمیم گرفت ازدواج کنه.خانومه ظاهرا خیلی آروم و مهربونه
داداشم ۲۵ سالشه
ابجیم ۱۰ خودم ۲۱
هممونم تو خونه ایم من هنوز نرفتم خونهی خودم و حالاحالاهام نمیرم
اول میخوام که واسمون دعاکنین تا آرامش داشته باشیم کنارهم و باهم کنار بیایم.ته دلم غم هست چون عاشق مادرمم ولی بخاطر بابام خوشحالم که تنها نباشه چون داشت مریضی روحی میگرفت بخاطر طلاق(مقصرم جفتشون بودن مادرم الان تنهایی خونه گرفته یجای دور)
بعدم اینکه لازمه مام(بچه ها) بریم محضر؟ناراحت میشن؟ نمیدونم باید چه رفتارایی بکنم که یوقت ناراحت نشن؟ دوست دارم حالش توخونمون خوب باشه چون اونم داره باآرزو میاد اینجا