ازش متنفرم.بخاطر جریان دیروز ک رفتیم مشاوره و جلوگیری و جورابای ک میگفت بوی پای منو نمیده .قهر بودیم.تا صبح.مامانم دو روز پیش نهار دعوتمون کرده بود.گفت جمعه بیاین.منم صبح ب خاطر مامانم گفتم اون نفهمه مشکل داریم و دیروز گفت شبزی ریز کردم.ک غذای مورد علاقه منو درست کنه.صبح رفتم باهاش حرف زدم.از ساعت نه تا دوازده حرف زدم.مثلا خوب شد.
ساعت ۱۲ مامانم زنگ زد ک نمیاین.من جواب ندادم.گفتم مامانم نهار دعوت کرده بیا بریم.گفت ب خاک مادرم قدم نمیزارم.گفتم چرا .چون تو از قبل ب بابام و من خبر ندادی ک شاید بابام برنامه ای داشته باشه.من نمیام تو خودت با بچه هات برو.فقط براز این ک منو زجر بده.اخرین باری ک رفتم خوته مامانم۴۵ روز پیش بوده.چقد دلم میخاد طلاق بگیرم