گفتم دیشب با خواهرم رفتم پیتزا گرفتم به شوهرم نگفتم پیش هم زندگی نمیکنم پول نداره خونه بگیره و خودش تو کانکسه.دیشب خیلی عصبانی شد منو از ماشینش که نیسانه البته مال خودش نیس باهاش بار میزنه انداخت بیرون کلی دعوا کردیم امروز ز زد گفت بیا بریم دادگاه رفتم ولی دادگانرفت منو برد تو یه باغ گفت پیاده شو بنزینم اورد منو برد پایین خیلی عصبانی بود گفت چرا بمن تهمت میزنی خانوادت نمیخوان ما باهم زندگی کنیم چلدروغ گفتی الان بمن ثابت کن کجا بودی بعدم میگه یا بگو یا از زندگیم برو بیرون همینجا بگو چقد میخوای بهت بدم فقط برو گفتم مهرمو بده یدفه رو خودش بنزین ریخت گفت مگه نگفته بودم بت هرجا میری بگو چرا نگفتی چرا دروغ گفتی منم داشتم سکته میکردم گفت من میدونم خانوادت زیر پات میشینن اونا میخوان تو جدا شی چون من پول ندارم وگرنه تو زنه منی هیچ احد الناسی نمیتونه بگه تو این حقو داری بدون اجازه من بری بیرون چون من پول ندارم.با سنگ میزد تو سر خودش گفت من اگه روت حساسم چون دوست دارم تو این شرایط سختمو میبینی اذیتم میکنی من به بابام نزدیک۱۰۰ تومن پول دادم و دیروز مامانم همه لباسامو ریخت بیرون میگه برو پولتو از بابات بگیر یه خونه بگیر به اسم تو اجارشم من میدم اصلا بخوای تو خونه نمیام واثلی اجارتم میدم فقط از خانوادت جدا شو نذار دخالت کنن تو زندگیت.خب منم اشتبا کردم ولی واقعا ترسوند منو با سنگ محکم میزد تو سر خودش.خیلی عصبی بود
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏