ده ساله از عقد و عروسی من میگذره حدود هفت هشت سال اول هیچ مشکلی با خانواده شوهر نداشتم جوری که وقتی بقیه از مادر شوهر خواهرشوهر گله میکردن من باورم نمیشد که واقعی باشه ولی الان یه مدتی شده که یکی از خواهر شوهرهام از هر فرصتی برای ضایع کردن من و تیکه انداختن استفاده میکنه توی جمع مثلا من یه شوخی با یکی میکنم برمیگرده یه چیزی میگه که اصلا خنده رو لبای من خشک میشه چون سنش بالاست و میتونه جای مادر من باشه واقعا نمیدونم باید چطوری رفتار کنم.مدام به شوهرم میگم یه چاره ای کنیم چون من نمیخوام جوری شه که کاسه ی صبرم تموم شه و یه بار جلو همه منم جواب بدم و از اونجایی که کلا اهل جنجال و شلوغ بازیه این خواهر شوهرم ممکنه چیزی پیش بیاد که اصلا در شان من نباشه. واقعا اگر کسی میتونه خواهرانه کمکم کنه
پیشرفت چشم گیری داشتید تو زندگیت این آخرها؟
قبل از اینکه کاسه‌ی صبرت لبریز شه همون تو جمع یه جواب ساده بده، پیش شوهرتم غر نزن
محبت و احترام زیاد گذاشتی جوگیر شدن
نظرم اینه خودتو بگیر اگه حرفی زد با یه نگاه سنکین و بی تفاوتی محض
کم کم چندبار تکرار کنی دمشو جمع میکنه
اغلب سعی کنید تو جمع شنونده باشید و درصد شوخی هاتونو بیارید پایین و اینکه محترمانه تر و رسمی تر رفتار کنید ک بین خودشون و شما یه مرزی رو حس کنن
اگر صحبت نامربوطی کردن ؛ با آرامش و متانت بگید ؛ منظورتونو متوجه نشدم ؟! 😐 طوری ک متوجه بی ربط بودن حرف شون بشن
نه یه سیر صعودی از اول زندگیمون طی شد چون من هم شاغلم کم کم جمع کردیم الان اوضامون از بقیه بهتره ولی اختلاف خیلی فاحشی نداریم با بقیه البته سنمون کمتره ولی ایشون با دوتا بچه ی بیست و بیست و یک ساله داره از شوهرش جدا میشه که اونم چیز جدیدی نیس توی این مدتی که عروسشون بودم شوهرم روی هم رفته یک سال هم با اینها زندگی نکرد یعنی میگم مشکل جدیدی نیس براشون
کاش بتونم مشکل اینه که من کلا آدم شلوغ پلوغی ام همه ی خانواده ی شوهرم اهل شوخی و خنده هستن تا حالا کسی با حرفاش کسی رو اذیت نکرده همشون خیلی منو دوس دارن و همیشه در حال گفت و شنود و خنده و بازی هستیم من یهو چطوری اینقدر تغییر کنم بعد از ده سال
بنظرت شوهرم بره باهاش حرف بزنه توی خلوت خواهر برادری؟
میدونم چی میگه کلا توی این ده سال شناختمش با یه قیافه ی حق به جانبی میگه منننننن؟؟؟؟ من اصلا چیکار تو دارم؟؟ من اینقدر خودم بدبختی دارم که تو توش گمی.چه اقبالی دارم من همه بیکار میشن میان یقه منو میگیرن خلاصه اینقدر میگه میگه که من کم میارم
کلا هم من
میترسم
هول میشم
صدام و دستام میلرزه
هیچ وقت فکر نمیکردم توی این موقعیت قرار بگیرم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز