رفتم داخل دکتر تا معاینه کرد ،گفت عفونت داره ولی مانعی نیست ، بی حسی زدن منم در حال سکته از ترس ، ازشون پرسیدم چقدر طول میکشه ؟ گفتن یک ربع . درد داره ؟ نه بی حسی زدیم . اگه درد داشت بازم بی حسی میزنین ؟ مگه من جلادم معلومه .
رفتم رو گیت کناری و پرستار امادم کرد بیشتر ترسم گرفت ، یه روپوش سبز انداخت روم فقط گردی صورتم دیده میشد ، ساکشن و تمام لوازم رو داخل پارچه های سبز قرار دادن ، دکتر اومد گفت نترس فقط فشار بهت وارد میشه برا کشیدن سرت رو تکون ندی ، منم از ترس چوب شدم تکون نخوردم بعد گفت الان دارم با تیغ لثه رو برش میزنم درد داری ؟ با چشمام گفتم نه ، بعد دوباره گفت الان دارم دورش رو تمیز میکنم ، الان میخوام درش بیارم فشار میدم ، همین فشار رو حس کردم ، ( البته ساکشن دست پرستار بود هی دور دندون رو خشک میکرد باعث حالت تهوع میشد ( به قول ما مشهدی ها زور به دلم می اومد ) چون عقب دندونه دکتر میگفت طبیعیه ) بلاخره در اومد ، دکتر شروع به بخیه زدن کرد ، پنج تا بخیه خورد ، دکتر گفت تموم شد، یه باند گذاشت رو جای دندون، گفت تا دو ساعت برش نداری ، هنوز به ساعت نگاه میکردم ساعت شش شروع شد ،ساعت شش و ده دقیقه نبود تموم شد ،خیلی خوب بود بدون درد ، اگه میدونستم انقدر نمی ترسیدم . دکتر گفت دختر خوبی بود همکاری کردی عالی بود اصلا بافت کناری آسیب ندید ، پرستار بهم گفت بلند نشو شاید سرت گیج بره منم دراز کشیدم کم کم بلند شدم ،پرستار دندون رو نشونم داد یه صندلی داخل اتاق بود گفت رو این بشین حرکت نکن ، منم به همسرم زنگ زدم که بیان ، بعد پرستار گفت بیرون بمون منتظر بمون تا دکتر دارو توصیه ها رو بهت بده فقط اصلا آب دهنت رو بیرون نریز ( تف نکن ) .
بیرون منتظر بودم چون ، بیمار سریع تر اومد زودتر رفت داخل ، ولی جراحیش طول کشید همسرم هم هنوز نیومده بودن چون ترافیک شدید بود با اینکه خونه نزدیک بود . کلی منتظر موندم تا بلاخره تموم شد ، چهل دقیقه طول کشید دو تا دکتر دیگه هم رفتن داخل برا کمک ، رفتم داخل برای من و بیمار دیگه توصیه ها و داروها رو نوشتن ، همسرم زنگ زدن سریع برم ، خلاصه اومدم بیرون رفتم برا تحویل پرونده و رسید برا بیمه بعد دوباره دکتر هم مهر و امضاش کرد ، اومدم بیرون همسرم منتظر بودن ، حالم زیاد خوب نبود درد نداستم گیج بودم و بی حال . از استرس اون روز فقط شربت خوردم هیچی غذا نخوردم که کار خیلی اشتباهی بود، سریع رفتیم همسرم داروها رو گرفتن آمپول دگزا نوشته بودن تزریق کردم ، رفتیم خونه مامانم ، رفتم روی تخت ولی اذیت شدم نمیتونستم سرم رو پایین ببرم یا دراز بکشم ، خلاصه باید سوپ سرد و شیر ومایعات سرد و بستنی میخوردم ، کمپرس هم گذاشتم ولی حسش نبود یخ میشد صورتم ولش کردم خیلی راحت طلبم
شیاف استفاده کردم عالی بود ، البته کلا اذیتم یعنی گیجی و اینا یک ساعت بود بعد کلا نرمال شدم ، البته بگم تمام مدت حرف میزم و خیلی عادی ، داداشم نه سالشه میگه از منم سالم تری ، فقط این وسط یه لطف بزرگ همسرم کردن پسر بزرگم رو نیاوردن با هم خونه مامانشون بودن ، کوچیکه اذیت نداره ، ساعت دوازده تقریبا همسرم اومدن ، البته مامانم کلی اصرار داشتن بمونم ولی حالم خوب بود لازم نبود شب بیخواب بشن ،چون خیلی حساسن برا خواب چون پسر بزرگه من خیلی بدخوابه .
اول هایپر مارکت رفتیم ، خیلی دوست دارم تو بدترین حال ش ا ر ژ میشم . بعد رفتیم پارک و پسرا بازی کردن اومدیم خونه ، تازه ماجرا شروع شد ، تا همسرم خریدا رو از ماشین در بیارن و بیارن داخل ، پروژه پسرم شروع شد گریه ، بهونه ، داد زدن ، دیگه شروع شد تقریبا یک رسیدیم تا هفت صبح اذیت کرد ، بعد یه نیم ساعتی جیغ کشید خوابش برد ، کوچیکه رو هم بیدار میکرد ، همه بیدار منتظر اقا ، همسرم نیم ساعت خوابیدن هفت و نیم رفتن ، من تا هشت و نیم ، یک ربع به نه خوابم نبرد ، امروزم ساعت دوازده با گریه بیدار شد تا الان که ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه بعد از ظهره .