میگه باید پامیشدی لحاف و تشک مینداختی زیرشون تروخدا نگا
خودشم میدونست ک من ظهر مهمون داشتم واسه ناهار واقعا خسته شدم با ی بچه بازپ ببینین چیا به سرم اورد
بهم گف چرا شیرینی رو نذاشتی پخجال منم گفتم تو بزاری چی میشه یهو لیوان دستش بود پرت کرد همه ازجا پریدیم