سلام دوستان من یکی از کاربرای همینجام که با اسم مستعار اومدم...توروخدا راهنماییم کنید...از بچگی مامانم منو هیچ جا با خودش نمیبرد حتی چندین دفعه شنیدم ازش که خجالت میکشم کنارمی،نمیدونم چرا واقعا!همین الانش که25سالمه هم باز جایی میخواد بره فقط یه تعارف میکنه که توام بیا و کاملا میفهمم که نمیخواد من باهاش برم😢همیشه از بچگی حتی همین الان هم فکر میکنم عیبی دارم خودم نمیدونم!رشته تحصیلی عالی،صورتم همه میگن نازه،خانواده سرشناس و...اما من دیگه اعتماد بنفس بیرون رفتن هم ندارم و دائم خونه ام.تو جمع دوستام حس میکنم خیلی کمم.هرکس بهم میگه از دوستات نازتری فک میکنم مسخره میکنه و میگم که تو اشتباه میکنی و همیشه حس میکنم دوستام ازم سرن.ی چیز دیگه ام هست.داخل فامیل اگه با ی مرد بیشتر از سلام و علیک حرف بزنم خانوادم سریع چش غره میرن که حرف نزن با مردا و...فک میکنن من به مردهای فامیل نظر دارم و این منو کاملا گوشه گیر کرده.توروخدا راهکار بدین😢😢😢
عزیز سعی کن مادرتو نادیده بگیری و به صورت یک انسان مستقل در جامعه حضور پیدا کنی ..
نمیدونمچرا بعضی از والدین فکر میکنند دخترو حبس کنند سالم بار میاد ..در حالیکه دارن از اینکه در اجتماع باشه و آگاهی های لازم زندگی رو کسب کنه محرومش میکنند
اهمیت نده شاید مادرت یه مشکل ذهنی یا روحی داره در ناخودآگاهش، نذار رو شخصیت و آینده ت تاثیر بذاره کتاب بخون و مطالعه کن درمورد راههای بالا بردن اعتماد به نفس به مادرت خیلی احترام بذار ولی خیلی نرم از زیر سایه ش بیا بیرون
عزیز سعی کن مادرتو نادیده بگیری و به صورت یک انسان مستقل در جامعه حضور پیدا کنی .. نمیدونمچرا بعضی ...
بخدا نمیدونم چرا خانوادم اینقدر منو محدود میکنن
داخل دانشگاه با اینکه خیلی گوشه گیر بودم تازه متوجه شدم که خیلی توجه روی منه درحالی که تا قبل دانشگاه فکر میکردم شاید ی عیب بزرگ دارم و خانوادم به روم نمیارن گاهی فکر میکردم شاید درصدی عقب ماندگی ذهنی دارم و خودم نمیدونم😔
حق با شماست...خداکنه بتونم اعتمادبنفسم رو پیدا کنم
دوست عزیز به احتمال خیلی زیادمادرتون بعدتولدشماافسردگی بعدزایمان گرفته که اصلا دست خودش نبوده وحسی روکه اون دوران به شماداشته تووجودش هست هرچندته دلش ناراحته براتون ونمیخوادرفتارش باشمااینگونه باشه ولی دست خودش نیست سعی کن درکش کنی وگرنه برایه مادربچهاش هیچ فرقی ندارن