2777
2789

تو تاپیکایی که زدم خیلیا پرسیده بودید چرا غر میزنی یا چرا محبت نمیکنی به شوهرت گفتم چون دوستش ندارم و چندنفر باهام بدحرف زدن گفتن گناه اون بنده بخدا چیه و چرا جدا نمیشی اگه دوستش نداری یا چرا از اول باهاش ازدواج کردی.

من تاحالا نگفته بودم دلیلشو ولی الان میخوام بگم.

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!

از قبل تایپ کردم

ببینید چندسال گذشته و تموم شده منم الان قهر کردم خونه بابامم ب اندازه کافی مشکل و بدبختی دارم و با گریه اینارو نوشتم خواهشا توهین یا سررنش بی فایده نکنید باشه؟

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگه میبینید گیر کردم تو این زندگی دلیلش اینه که خودم انتخابش نکردم.

تقصیر بابامه و تقصیر افکار قدیمی و سنتی.

من دانشجوی کاشان بودم (خودمون ساکن اصفهانیم) و توی خوابگاه اونجا میموندم چون راهش تا اینجا دور بود و فقط روزای تعطیل می اومدم خونه همونم نزدیک امتحانا که میشد میموندم کاشان و نمی اومدم خونه فقط زنگ میزدم خبر میدادم ب خانوادم

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!

خا بگو

در گاوبازی؛ جایزه نفر اول به کسی تعلق می گیرد که نسبت به حملات گاو بهترین جا خالی را داده باشد!  نه به کسی که با گاو درگیر می شود ... در زندگی هم اگر گاوی به سمت شما می آید کنار بکشید...

یکی دوبارم مامانم اومد اونجا. برام غذا اماده می اورد و یه سری خوراکی میذاشت تو فریزر برام که برا اشپزی داشته باشم. هم اتاقی هام 3 تا دختر دیگه بودن دوتاشون مجرد یکیشون متاهل. هرسه تاشونم سرشون به درس خوندنشون بود زیادم با هیچکدومشون گرم نمیگرفتم چون اصولا ادم اجتماعی نبودم و انگار این برام عقده شده بود

با یه پسر از دانشگاه اشنا شدم هم رشته ای و همکلاسیم بود چندتا کلاس مشترک رو کنار من مینشست منم خیلی چشم و گوش بسته بودم اصلا با کسی دوست نبودم تا اون روز

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!

تا اینکه باهام حرف زد خیلی عادی حرف میزد تو حرفاش اثری از علاقه یا حتی سو استفاده نبود. خیلی عادی درمورد درس یا هرچیز دیگه ای باهم حرف میزدیم . اون وضعش بهتر بود. از سپاهانشهر اومده بود دانشگاهش کاشان بود اونجا خونه اجاره کرده بود و هم اتاقی هم نداشت درس هاشم میشه گفت عالی بود.

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!

باهم درمورد درسمون یا خانواده هامون حرف میزدیم دیگه کم کم باهم صمیمی تر شدیم گاهی می اکمد دنبالم میرفتیم بیرون یه بار یکی از هم اتاقیام دیدش گفت دوست پسرته؟ گفتم نه دوست معمولیمه گفت دنبال دردسر میگردی ؟ چرا وارد اینجور دوستی ها میشی اخر و عاقبت نداره پسره هم که میگی قصدش ازدواج نیست.گفتم ما عشقی بینمون نیست که ازدواجی باشه فقط دوستیم.اصلا خوشم نمی اومد کسی از کارم سر در بیاره که توصیح بدهکار باشم ولی چون پرسیده بود مجبور شدم یکم ماستمالیش کنم.

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!

چندبار باهم بیرون رفتیم خرید میرفتیم کافی شاپ میرفتیم یه روز بعد از امتحان سوار ماشینش شدم اون امتحانو گند رده بودم حسابی اعصابم خورد بود

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!

اون سعی میکرد ارومم کنه هی میگفت استادش عقده ای بود درسش زیادی سخت بود حرص نخور. دوتا درش دیگه هم افتاده بودم این یکی هم مطمئن بودم می افتم من همش به این فکر میکردم که بابام پول داده این شهر غریب اومدم درس میخونم و نباید زحمتاشو به باد بدم . خودمم میدونستم بکی از دلیلای افت درسیم دوستی با احسانه ولی میخواستم پنهونش کنم

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!

چون تنها نکته ب مثبت زندگیمو دوستی با اون میدونستم چون انگار یهو یه دختر چشم و گوش بسته ی روستایی تبدیل شده بود به یه دختر ازاد که میتونه هرکاری خواست بکنه از این ازادی و اجتماعی بودن لذت میبردم

زندگیمون شده پر از مهم نیست هایی که مهمن!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792