والا من یه بار خواستم واسش تولد بگیرم شب همین که ماشینو دیدم چراغا رو خاموش کردم مثلا سورپرایرز شه بد بخت از ترس پله ها رو دوتا یکی اومده بالا فک کرده من طوریم شده چراغا خاموشه اینو بگم دیگه بدبخت سکته رو زده
من يه بار خودمو زدم به بي حالي ک مثلا قلبم درد ميکنه نفسم بالا نمياد...بعد فقط بايد شوهرمو ميدي زار ميزد هول شده بود چيکار کنه هم دلم براش سوخت هم خواستم تلافيه ديشبشو درارم...خلاصه ديدم داره زنگ ميزنه امبولانس حالمو خوب کردم ک بدتر لو نرم😐ولي خيلي چسبيد