بابای منم قبلا خیلی درگیر خانوادش بود ما انقدر زدیم کوبیدیم و تمام کارای خانوادش رو به روش آوردیم و متوجه ش کردیم الان خوب شده
مثلا ما یه ساختمون خریدیم با عموم.بعد بخاطر سختی جا مجبور شدیم جا به جا شیم بابابزرگم نزاشت بابا خونه رو بده اجاره گفت داداشت و زن و بچش هستن غریبه نیاد.اونوقت عموم خواست انتقالی بگیره بره شهر دیگه خونه رو اجاره داد با اینکه بابام سه تا دختر جوون داشت یه سری هم داداش زن عموم که دخترباز بود کلید انداخته بود اومده بود داخل که مشتری نشون بده کلی با بابا دعوا کردیم که بفرما فقط تو رو ساده گیر اوردن و فقط ما بدبختیم و اینا کلی به روش آوردیم که ساده ای اونم بزا اینکه بهش برخورد به عموم اینا گفت اونام جوابشو دادن بابا دید داداشش تو روش ایستاد. چند بار از این مدل اتفاقات افتاد و برا بابا بولدش کردیم اونم گم گم گرفت قضیه رو الان خیلی بهتره