ازدستشون خسته شدم ،همسرمن کارش خیلی زیاده طوری که وقت آزادخیلی کمی داره منم چون میبینم خسته ازکاربرمیگرده زیادبرنامه نمیریزم برای بیرون رفتن ،بچه هاموهفته ای یبارپنجشنبه هاکه فرداش تعطیله ومیتونه استراحت کنه میبرم پارک ،انوقت خواهرم وهمسرش تابفهمن یه روزتعطیله یامرخصی گرفته خونه اس زودیه برنامه ای میریزن
مثلاچندوقت پیش افطاری ۱۱نفرمهمون دعوت کرده بودم منتظربودم همسرم ازسرکاربیادکمکم کنه چون بچه کوچیک دارم ،برادرش که شوهرخواهرم باشه زنگ زده بودبیابریم یه شهردیگه که دوساعت فاصله داره بامون یه وسیله برای موتورم بخرم همسرم هم گفته بودامروزمهمون دارم خانمم دست تنهاس ولی شوهرخواهرم ولکن نبوداومدخونمون اونقدراصرارکردگفتم باشه بریدبخداتنهایی کاراروانجام دادم ازاون روزتاالان دستم دردمیکنه
الان میدونه ۴روزتعطیلی دارن دیشب زنگ زدبه همسرم گفت بیاتواین تعطیلات بریم قبرستون سرخاک برادرشون ،اینم بگم ما۳ساله باخانواده ی همسرم قطع رابطه ایم واین قبرستون توشهرشونه بامنزل ماسه ساعت فاصله داره همسرم بهش گفت فکرنکنم بتونم بیام کلی اصرارکردمنم به همسرم گفتم من اجازه نمیدم بری همین جافاتحه بدی میرسه بعدشم من شایدبخوام بچه هاموببرم بیرون نمیشه واسمون برنامه نریزن صبح خواهرم اومدخونمون بهش گفتم چیه دیشب شوهرت خواب دیده گفت :نه دلش تنگه میخوادبره سرخاک بهش گفت شوهرم گفت نمیره برگشت گفت نه قبول کردبره درحالی که همسرم بهش نگفت میام انگاربهش برخوردبهش گفتم نمیریم