من همیشه وقتی به زندگی دوستام نگاه می کنم حسرت می خورم ..اون روز با دوستم رفتیم بیرون اومدیم خونه مامانش واسش میوه پوس کنده بود بهش داد ...بهد من هر دفعه میرم بیرون مامانم کفتم می کنه...اصلا نمی تونم زیاد برم بیرون با دوستام باشم ...بخوام با پسری اشنا شم اصلا جرعت ندارم به مامانم بگم ..خسته شدم به خدا همش خونم همه دوستام تو این سن کلی خوش میگذرونن ولی من هیچی...
الهی. خدا رحمت کنه پدر نازنینتو. با مادرت بشین حرف بزن. بگو که تو هم نیاز اری بری بیرون با دوستات بگردی. بگو من قول میدم هر ساعتی که گفتی برگردم. تک فرزندی؟ اینها کاملا طبیعیه گلم. احتمال داره که ترس از دست دادن عزیز داشته باشه
تنها زمانى “صبور”خواهى شد،که “صبر”را یک”قدرت”بدانی نه یک “ضعف”…آنچه “ویران مان” مى کند“روزگار” نیست !حوصله ی “کوچک”براى “آرزوهاى بزرگ” ماست …........................................................................دو چیز شخصیت ات را تعین می کند :صبر وقتی چیزی نداری رفتارت وقتی همه چیز داری !
درکش می کنم ولی منم حق دارم زندگی اجتماعی رو یاد بگیرم به خدا تو بر خورد با خانو ما و آقایون خیلی خج ...
شما میتونین تو مهمونی های خانوادگی هم طرز برخورد رو یاد بگیرین یا با دوستی برین که مادرتون میشناسدش بعدم با مادرتونم میتونید برید بیرون خیلیم خوش میکذره