ای وای چطوری؟ یعنی اون برداشته مطمئنی تو راه نیفتاده؟
من کیفمو تو اتاقش گذاشته بودم یه لحظه رفتم دستشویی فکر کنم همونجا بود که برش داشت ...نه مطمئنم چون وقتی میرفتم خونشون برای دخترش اسباب بازی خریده بودم تو خونش از کیفم در آوردم پول تو کیفم بود ...بخدا بابت پول ناراحت نیستم بابت دست کجی ناراحت شدم ...😢
هرچه دلم خواست نه آن میشود هرچه خدا خواست همان میشود
نه نگفتم ولی دیگه ام باهاش حرف نزدم ...خودش فهمید که من فهمیدم حتی یبارم زنگم نزد بهم ...نه تنها به دوستم به هیچکی نگفتم تو دلم دفن کردم آخه رفت و آمد داشتیم از بچگی😢
هرچه دلم خواست نه آن میشود هرچه خدا خواست همان میشود
از 8 سالگی که همسایه بودیم بعدشم ازدواج کرد رفت کلا تو مدرسه ام باهم بودیم ...فقط گفتم شاید احتیاج داشته وگرنه خیلی خوب بود نمیدونم چی ب سرش اومده ...خدا هدایتش کنه 😔
هرچه دلم خواست نه آن میشود هرچه خدا خواست همان میشود