بابام سه ماه دو روزه که فوت کرد چند سال پیش ورشکست شد مجبور شد خونه ماشین رابفروشه تا بتونه بدهکاری هاشو بده و یه خونه کوچیک خرید ولی یه مقدار از بده کاریش موند نتونست بده از برادرام کمک خواست ولی گفتن ندارم نمیتونن داداش دومی که اصلا زیر بار نرفت خانوم شم اجازه نداد داداش اولی یکم کمک کرد که کاش اونم یه کلمه گفته بود نه بهتر از این بود که بده همه جا بگه که من فلان کردم همون روزا یه سری با حکم جلب میان سرکار بابام اونو میبرن کلانتری اونم زنگ میزنه به داداشم داداشم میگه من اینجا نیستم از این حرفا خلاصه زنگ میزنه به شوهر من که تو برو ببین چی شده خلاصه شوهرم می ره و طلب اون آقا رو میده وبابامو آزاد میکنن بعد شوهرم میبینه که اینجوری حال بابام خرابه ومن روی بابام خیلی حساسم و وابسته بهش به جوری که من نفهمم کمک میکنه تا بدهکاری هاشو بده واز بعضی طلب کار اهم رضایت میگره
من ادمی هستم که درد دلم رابرا هیچ کس نمیگم خواهر ندارم با هیچ کس راحت نیستم نمیخوام کسی از غصه هام خبر داشته باشه ولی دلم خیلی گرفته یاد کاری که شوهرم کرده می کنم خجالت می کشم تو چشمانش نگا کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
شایدم مادرتون واقعا منظوری نداشته بلاخره ایشونم تازه همسرشم از دست داده داغ داره یکم با ملایمت باهاش صحبت کنید میتونیسین زنگ بزنین بگین مامان میدونم نگرانی ولی شوهرم یبارم ب روی من نیاورده اون شمارو منو خیلی دوس داره بدون چشم داشت کمک کرده خیالت از بابت من راحت باشه ..حواشو یکم داشته باش