بابام سه ماه دو روزه که فوت کرد چند سال پیش ورشکست شد مجبور شد خونه ماشین رابفروشه تا بتونه بدهکاری هاشو بده و یه خونه کوچیک خرید ولی یه مقدار از بده کاریش موند نتونست بده از برادرام کمک خواست ولی گفتن ندارم نمیتونن داداش دومی که اصلا زیر بار نرفت خانوم شم اجازه نداد داداش اولی یکم کمک کرد که کاش اونم یه کلمه گفته بود نه بهتر از این بود که بده همه جا بگه که من فلان کردم همون روزا یه سری با حکم جلب میان سرکار بابام اونو میبرن کلانتری اونم زنگ میزنه به داداشم داداشم میگه من اینجا نیستم از این حرفا خلاصه زنگ میزنه به شوهر من که تو برو ببین چی شده خلاصه شوهرم می ره و طلب اون آقا رو میده وبابامو آزاد میکنن بعد شوهرم میبینه که اینجوری حال بابام خرابه ومن روی بابام خیلی حساسم و وابسته بهش به جوری که من نفهمم کمک میکنه تا بدهکاری هاشو بده واز بعضی طلب کار اهم رضایت میگره