سلام.اومدم دردودل کنم.دیشب خونه مادرشوهرم بودیم.دخترم هشت ماهشه حالش خوب نبود.به زور خوابوندم بردم تو اتاق گذاشتم.بچه های خواهرشوهروجاریم هی جلو در اتاق جیغ میزدن الکی.هی در و باز و بسته میکردن.پدرومادرشونم هیچی نمیگفتن.من چندبار گفتم بچه ها ساکت دخترم خوابیده،انگار نه انگار.شوهرمم یه کلمه نگفت عمو،دایی یه کم آرومتر. فقط من میگفتم.اومدیم خونه میگم یه جمله تو هم میگفتی.میگه اونارو ناراحت کنم؟ یعنی خواهر و برادرشو. میگم من نمیگم دعوا میکردی که.فقط یه جمله میگفتی آرومتر. میگه توهم نباید میگفتی. 😥 قرار بود امروز باهاشون بریم بیرون.میخواستم نرم اما گفتم خویشتن داری کنم. صبح موقع صبحونه خوردن میگم من اصلا ازت راضی نیستم.به خودم بی حرمتی میکردن سکوت میکردی حداقل نزار با دخترم اینکارو کنن. شروع کرد به دادو بیداد کردن و کنسل کرد بیرونو. توروخدا بگین من چیکار کنم؟ همیشه اینجوریه. تحمل دیدن ناراحتیه خونوادسو نداره. اصلا بهشون حرفی نمیزنه.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بززگش نکن بیحرمتی چیه انگار شوهرت میگفت اون بچه ها سر وصدا نمیکردن خودت یک جاهایی باید جنم و ...
شوهرم میگفت اونا ساکت نمیشدن. ولی واسه دله من یه جمله میگفت. من میگم اصلا من نباید میگفتم بچه ها ساکت. چون من یه غریبه ام. شوهرم باید به خواهر زاده و برادرزادش میگفت آرومتر. نه با دعوا با لحن آروم.
خب وقتي اول صب پاشده بش گفته اصلا ازت راضي نيسم وبي حرمتي كردي بم،انتظار داره چي بگه؟همبن ك خودش ب ب ...
صبح بهش گفتم که قبل رفتن بیرون مشکلمون حل بشه تا پیش اونا باهم خوب باشیم. اونا نفهمن. اخه شما نمیدونید که. برادر خودش خیلی خیلی به پسرش حساسه. نمیزاره کسی بگه بهش بالا چشمت ابروعه. منم انتظار داشتم شوهرم یه جمله بگه آرومتر بچه ها.