منم همین طوری بودم جزییاتو کامل نمیگم فقط خلاصشو میگم.
تو عقد هیچ علاقه ای بینمون نبود. اون میخواست من نه.اعروسی کردیم. شب عروسی زندگیمو سپردم بخدا گفتم خدایا خودت کمکم کن .
من نه میشناسمش نه میدونم چطور میخوام زندگی کنم.
سپردمش به خودش.
تا چندماه اولم خود نبودم باهاش اما کم کم مهرش به دلم افتاد .ایت الکرسی میخوندم براش. وقتی میدیدم چقدر مرده بزرگیه .چقدر مهربونه کاریه وزرنگع .به دلم نشست.
جزوه فرشتکان رسید دستم زندگیم کلا زیرورو شد وعالللللی.