یادم نیس یا ۷ بود یا ۸ ولی خیلی خوشحال شدم مامانمم باهام اومد داخل اتاق دکتر من پشت پرده بودم صداش ک اومد بلند گفتم مامان میشنوی ای جانم خدایا شکرت بعدشم از رو تخت بلند شدم و بدون اینکه دکمه شلوارمو ببندم اکمدم بیرون هی میگفتم مامان شنیدی اونقدر بلند گفنه بودم ک اوندم بیرون بقیه تبریک میگفتن 😂😂😂😂هنوزم یادمه اندازه یه کنجد بود پسرم