يه خاطره بگم؟ من تازه زايمان كرده بودم پسرمو، تو اتاق خواب استراحت ميكردم خواب و بيدار بودم ساعت هم ٣ نصفه شب بود يهو يه عروسك از اتاق مهمون گفت ماما ماما😰
فكر كردم خواب ديدم اهميت ندادم يهو گفت بابا بابا😰
بعد يواش رفتم از در اتاق مهمون داخلو ديد بزنم ديدم صداي خنده عروسك اومد 😰😭 اونقدر جيغ زدم گريه كردم شوهرم از خواب پريد 🤕رفت عروسك سخن گوي پسرمو آورد باتريشو درآورد اتصالي كرده بود