با اجازه استارتر، حالا یکی به من بگه من باید از دست مادر شوهرم ناراحت باشم یا نه، خودم که خیلی دلم گرفت.
ما هر هفته میریم خونه مادرم و مادر شوهرم حداقل یه وعده غذا هم تعارف میکنن وایمیستیم، چون فامیلامون یه جای دیگه ن دو ساعت تو راهیم و دو شب اونجا هستیم ، خونه هم داریم.حالا هفته پیش از اون دو شب یک شب رفتیم خونه مامانم افطاری چون گفته بود بیاین.فردا صبحش مادر شوهرم گفت بیاین افطاری قرمه سبزی بذارم، ما گفتیم میایم ولی قرمه نذارین سنگینه، پنیر میخوریم اونم قبول کرد، تا اینجا که هیچ، ظهر داداشم مارو برای افطاری دعوت کرد گفت همه خواهر برادرا و مادر پدرم هستن،
منم به شوهرم گفتم ما که همیشه خونه مامانامون هستیم به مامانت بگو هفته دیگه میریم خونشون تا امشب بریم خونه داداش، شوهرم رفت به مامانش بگه، گفت فلانی گفته امشب بریم خونشون مامانش هم گفت مگه نگفتی امشب خونه ما هستی، شوهرم هم نمیدونم روی رودربایستی گفت چرا و دیگه چیزی نگفت.مادر شوهرم گفت دخترش و دومادش،پسرش و عروسش هم هستن،منم با خودم گفتم خب دیشب خونه مامانم بودیم شاید امشب حق همسرم باشه که انتخاب کنه(البته ما همه با هم فامیلیم).
بعد شب که رفتیم دیدیم دختر و پسرش هم خونه داداشم دعوت بودن و نیومدن خونه مامانشون، بهش گفتن ما که همیشه اینجاییم! این دفعه میریم اونجا، این قدر ناراحت شدم افطاری و نصفه خوردم گفتم دلم درد میکنه رفتم خونمون کلی گریه کردم، داداش طفلکم برامون سحری آورد چون خونشون نبودیم ولی برامون غذا پخته بودن.
همیشه هم سر اینکه همیشه خونه مادر شوهرم دعوتیم حرصم میگیره، این هفته اصلا به دلم نیست که بریم، باز میگم دلم به مامان بابام تنگ میشه.