مثل خانواده شوهر من
یه خواستگار اومد برا خواهرشوهر کوچیکه م
عقده ای های ندید بدید اصلا به من و جاریم نگفتن به شوهرمم گفتن نگه
اونم به دروغ به من گفت جلسه دارم و رفت خواستگاری بعد از دامادشون فهمیدم
هیچوقت فراموشم نمیشه داشتم از ناراحتی دروغ شوهرم میترکیدم
ولی دمار از روزگارش درآوردم هنوزم سر اون موضوع دلم باش صاف نشده
ناگفته نماند من از همه ی خواهرشوهرام کوچیکترم