سلام.منم خیلی با خدا درد دل میکنم.خیلیییی.
دیشب برای خدا کلی حرف زدم. گمونم حوصله اش رو سر بردم .فکر کنم توی این سال خیلی خسته اش کردم. تقصیر خودشه که پناه میده. از بس مهربونه و روی منم که سنگ پای قزوین.
گاهی هم رفتم در خونه اش در زدم وزود فرار کردم. با خدا بازی کردن خیلی کیف میده آخه همبازیه خوبی هم هست.
گاهی هم از ته دل صداش کردم صداش کردم صداش کردم فریاد زدم اما بغضم فرو کش نکرده آخه سخته بی صدا فریاد زدن.
چقدر پر چونگی کردم. و گمونم خدا نشسته بود روبروم ،دستش رو زده بود زیر چونه اش و گاهی به تایید سرش رو تکون میداد. گاهی هم لبهاشو جمع میکرد و به نشون افسوس چشمهاشو میبست. یا شاید میخواست برای چند دقیقه قیافمو نبینه.آخه خیلی خسته اش کردم.
دیشب سرمو روی شونه هاش گذاشته بودم و های های گریه میکردم. چه آرامشی میداد. چقدر دستهاش نرم بود وقتی روی موهام میکشید.
به خدا گفتم دیگه قرار بود حالم مثل قبل گرفته نشه،داشتم میرفتم واسه یه ماراتون یکساله. ببین چه جوری حالمو گرفتی؟؟دستش رو زد تخت سینه اش ،یعنی من؟؟؟؟؟ شرمنده شدم. گفتم نه ، شما که نه،اما... اما کاش نمیذاشتی این اتفاقها بیافته . لبخند تلخی تحویلم داد، حسابی شرمنده شدم.راست میگه، با سماجتهای ما آدمها، با حماقتهای وقت و بی وقتمون ،با دل شکستنها ، با خودبینیهامون،با هزار و یک راهی که نباید توش قدم بگذاریم و با شجاعت پوشالی طی میکنیم ، با حسادتهایی که تحفه کادو پیچ شده بی منطقیمونه، با همه اشتباه هایی که نه یکبار که هزار بار تکرارش میکنیم و درس نمیگیریم، دیگه جایی هم واسه خوشی میذاریم؟؟؟ خودمون همه پلها رو پشت سرمون خراب میکنیم اون وقت انتظار داریم خدا درستش کنه. بیچاره خدا اگه میخواست یه شرکت راهداری باز کنه حالا میلیاردر شده بود.
خدا بلند شد ، گفتم کجا ؟ یه کم صبر کنید یه چایی بیارم نگاه معنی داری کرد.گمونم خدا قهوه میخوره که بتونه بیدار بمونه و به کار دنیا برسه،انگار فکرمو خوند.ایندفعه خندید ، منم خندیدم.
دم رفتنش یه کتاب بهم هدیه داد گفت از خود آسمون آورده ، هی صلوات فرستادم ، چشمامو بستم و کتاب رو باز کردم ، دوصفحه ای که باز شد رو خوندم.خوشم اومد. نوشته هاش راست کار خودم بود هی صلوات فرستادم هی بازش کردم ،گفتم خدایا فکر نکنی بهت یا به کتابت شک دارما! نه .واسه اینه که دل خودم آروم بشه.
رفتم یه سجاده آوردم پهن کردم بهترین جای خونه. گفتم خدایا از این به بعد هر وقت اومدی جات اینجاست ، برق شیطنت تو چشمام موج میزد ازش پرسیدم تو خونه شما جای من کجاست؟؟ دستموگرفت اورد گذاشت رو قلبش یعنی جای تو اینجاست . از خودم بدم اومد شرمنده شدم. پریدم یه ماچ آبدار رولپهاش کردم. آخه دیشب خیلی با خدا رفیق شدم.
امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم گلوم خیلی درد میکنه ،حتی نمیتونم آب دهنم رو راحت قورت بدم. گمونم هدیه خداست واسه اینکه کمتر صداش کنم، اما من سمجتر از این حرفام.
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺷﮑﺮﺕ. ﺻﺪﺍﯼ ﻗﻠﺒﺶ ﻫﻢ ﺷﻨﯿﺪﻡ. ﺳﺎﻟﻢ ﺑﯿﺎ ﺑﻐﻠﻢ.