هیچی به باباش گف ک چرااینکارو کردی من نمیذارم برادرم هیچوخ بفهمه اما توام منو ازدست دادی بعد چون ناراحت بود چن روز میرف خونه دوسدختر قبلیش واسه خاب یاووزم یه دختررو اورد نقش دوسدخترشو بازی کنه خزان دید توخونش دختررو یه جوری شد خاهرشونم داشت با اجه بحث میکرد عمدا توراه پله خودشو انداخ پایین گف اون کرده که همه فک کنن اون هل دادو بچه ش افتاد اما به باباش زنگ زدن گفتن کاظم خان اون بچش خارج رحمی بوده ب دخترش گف من میدونم ولی ب کسی نگفته الانم دوسدختر قبایه سینان گف اگ منو دوسنداری چرا میای خونم میمونی گف مث دوست فلان بعد یهو سینانو بوس کرد فضیلت اومد دید گف باید ب خزان بگم اونم اومد دید یاوزز پیش خزانه فک کرد چخبره بعد همون جوری موند منم امشبو ندیدم چیشد