آدم، گاهی، بعضی روزها خیلی کم میاره
اینقدر که اشک هاش بی اختیار سرازیر میشه
حس حقارت میکنه
یه روزیه اون روز که همه ی فشارها روشه
از پس هیچ کدوم هم بر نمیاد
تو اتفاق افتادن اونها نقش خاصی نداره اما میدونه میتونست نگذاره به این نقطه برسه
تو یه روز پول نتونی جور کنی
استاد سابقت سرت داد بکشه و کارت رو راه نندازه
از اون طرف هم برای کاری که دنیایی براش برنامه داشتی با یه وضعیت اسفبار رو به رو بشی
و بدتر از همه اینکه اعتقادی و امیدی به چیزی برات نمونده باشه
تو دلم دنیایی غم هست
میدونم حتی حق مردن تو این لحظه ندارم چون مرگت هم دردسری هست رو بقیه اتفاقات
ولی دوست دارم کارهام که تمام شد بخوابم یه شب و صبح بیدار نشم
اینها رو اینجا نوشتم که برام یادگار بمونه
قلبم خیلی درد میکنه
خیلی