دایی خدابیامرزم عاشقه ابلفضل بود هرسال شب تاسوعا کل حیاطو حجله میبست و برای اقا سفره مینداخت پذیرایی میکردازمردم بااینکه وضعش خوب نبود
حتی یادمه اخرین سالی که زنده بود شب تاسوعا هیچی پول تودستش نبود موتورش روفروخت مراسم گرفت
زنشم۷ماهه حامله بود که داییم رحمت خدارفت اسمش پسرشم ابولفضله