خانمای باسیاست بیان

وقتی میفهمم خسته اس نازشو میکشم حرف نمیزنم

با خانوادش صمیمی نیستم که حرف در بیاد سرسنگینم نیستم

خودمو لوس میکنم حرفم پیش میره حرف گوش کن میشه

ای خواهر.دست به دلمون نذار سیاست کجا بود آخه

اره سیاست خیلی خوبه یادبدید بمام

مثلا من ی جاری دارم ک درعین بی خیالی یکاری میکنه بهت دستور بده .بچشو میندازه رو پاش به بهنونه بچش میگ فلانی برام اب میاری .یا مثلا دارم چای میریزم میگ بیالیوان خودمو ازم بگیر بی زحمت چای بریز ادمم تو جمع چیزی نمیتونه بگه

وقتی خسته هست  دستهاشو ماساژش میدم با موهاش بازی میکنم وابسته خودمه هر جای بخواد بره آماده رفتنم باهاش کافی ندا بده به شکمش میرسم غر نمیزنم

وقتی میریم بیرون میدونم پول هست میگم هوا گرمه.اونم میره چیزی میگیره بخوریم.نوشیدنی چیزی

مثلا بهش میگم میدونم مامانت خیلی خوبه ولی فلان کارو کرد ازش انتظار نداشتم دربرابر اون خوبی که داره

تو جمع خیلی بهش احترام میذارم و بزرگش میکنم

همیشه هواشو دارم و حواسم بهش هست اما نقش مادر ندارم براش

کارای سنگینو اون انجام میده

و...

به مامانش حساسه و منم سعی میکنم خیلی از مامانش بدگویی نکنم وقتایی هم که دلم میخواد س جایی بریم مثلا 13بدرا من دوست دارم با خانواده خودم باشم یا ی مجلسی یا دورهمی که میدونم شوهرم نمیاد ت رودروایسی میزارمش میگم برای من فرقی نداره هرجا تو دوست داری بریم یا اگه تو دوست داری بریم من فقط دلم میخواد توهم باشی کنار تو باشم هرجا باشم بهم خوش میگذره اونم جایی میره که باب میل من باشه

بهش میگم من اگ میرم خونه مامانت فقط بخاطر مامانو بابات میرم چون بزرگترنو وظیفس که به بزرگترا سر بزنیم هم ی منتی میزارم هم به مامانو باباش احترام

اینو خودمم مشکل دارم هر راهی امتحان کردم جواب نداده،منم بی محلی کردم یا تلافی کردم بغص کردم رک بهش گفتم بازم نشده بعضی وقتا پیش میاد